معنی کاخ زمستانی هخامنشیان

حل جدول

کاخ زمستانی هخامنشیان

تجر


کاخ زمستانی

کوشک

تجر


کاخ تاریخى هخامنشیان

پرسپولیس


کاخ تاریخی هخامنشیان

پرسپولیس


از کاخ های هخامنشیان

پرسپولیس


کاخ زمستانی داریوش هخامنشی

تجر


هخامنشیان

دودمانی از قوم پارس بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ طایفه پاسارگاد از طایفه‌های پارسیان بوده‌است. هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد.
از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند. به قدرت رسیدن پارسی‌ها و سلسله هخامنشی یکی از رویدادهای مهم تاریخ گذشته‌است. اینان دولتی بنیان نهادند که بخش بزرگی از جهان را تحت تسلط خود درآورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند. هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۳۳۰ پیش از میلاد) بر بخش بزرگی از جهان شناخته شده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال شرقی آفریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.
پس از مرگ اسکندر در ۳۲۳ پیش از میلاد فتوحاتش میان سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیایی او که ایران هستهٔ آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان درآمد. سلوکیان میان سال‌های ۳۲ تا ۶۴ پیش از میلاد بر آسیای غربی فرمان می‌راند. پس از مدتی پارتها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند عاملی برای نابودی سلوکیان شوند.


زمستانی

شتوی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

هخامنشیان

هخامنشیان. [هََ م َ ن ِ] (اِخ) موافق نوشته ٔ هرودت این خانواده از خانواده ٔ پارساگادیها بودند و قبل از قیام کورش بزرگ علیه آخرین پادشاه ماد، در پارس اقامت داشتند. چنانکه از نوشه ٔ هرودت درباره ٔ نسب نامه ٔ کورش و داریوش اول و خشیارشا برمی آید سرسلسله ٔ این خاندان هخامنش است و بعد از او اشخاصی به این ترتیب آمدند:
چش پش اول، کبوجیه ٔ اول، کورش اول، چش پش دوم. از اینجا سلسله ٔ هخامنشی دو شاخه میشود. شاخه ٔ نیاکان کورش بزرگ اند و شاخه ٔدیگر نیاکان داریوش اول. چون بانی سلطنت پارس کورش بزرگ بود ما این شاخه را اصلی و شاخه ٔ دیگر را فرعی مینامیم. شاخه ٔ اصلی بقول هرودت اینها بودند: کورش دوم، کبوجیه ٔ دوم و کورش سوم (همان کورش بزرگ)، و شاخه ٔ فرعی اینها: آریارمنا، ارشام، ویشتاسپ و داریوش اول. این است اطلاعاتی که هرودت میدهد و کتیبه های داریوش اول و استوانه ای که از کورش بزرگ در بابل یافته اند گفته های هرودت را تأیید میکند. اگرچه شاهان مذکوردر ذکر نسب خود از چش پش دوم بالاتر نرفته اند - یعنی همینکه به چش پش میرسند فوراً به اسم هخامنش میگذرند - ولی چون تمام نه اسم فهرست هرودت (از چش پش دوم تا داریوش اول) با کتیبه ها تطبیق میکند دلیلی نداریم که در سه اسم دیگر (از چش پش دوم به بالا) تردید کنیم. بنابراین سرسلسله ٔ دودمان، هخامنش بود و ترتیب شاهان سلسله تا کورش بزرگ چنانکه ذکر شد.
... مطابق کتیبه های داریوش اول و اردشیر سوم هخامنشی، ویشتاسپ، ارشام و اریارمنه شاه نبوده اند هخامنش را هم نه کورش بزرگ به شاهی یاد کرده است و نه داریوش اول.بنابراین باید او را فقط رئیس خانواده دانست. دودمان هخامنشی در پارس اقامت داشته و در دوران فترت حکومت ایلام یکی از شاهان هخامنشی، آن ناحیه را که انزان میخوانده اند ضمیمه ٔ متصرفات خود کرده و خویشتن را شاه «انزان » خوانده است. در اینجا این سؤال پیش می آیدکه کدامیک از نیاکان کورش بزرگ این کار را انجام داده است ؟ اگر چه مدرکی در دست نیست تا بتوان جواب محققی به این سؤال داد ولی از اینکه کورش بزرگ در بیانیه ای که در بابل منتشر کرده نسب خود را به چش پش دوم رسانید و شاهان انشان یا انزان را - از زمان خود تا او- شاه بزرگ خوانده است، باید گفت که انضمام ایلام به پارس در زمان چش پش دوم بوده است.
داریوش اول مانند کورش در ذکر نسب خود همینکه به چش پش دوم رسیده فوراً به سر سلسله ٔ دودمان گذشته است. ترتیب شاهان هخامنشی تا داریوش اول چنین بوده است:
هخامنش (سردودمان)
1- چش پش اول
2- کبوجیه ٔ اول
3- کورش اول
4- چش پش دوم
5- کورش دوم
شاخه ٔ اصلی
6- کبوجیه ٔ دوم
7- کورش سوم (بزرگ)
8- کبوجیه ٔ سوم (فاتح مصر)
- آریارمنه
شاخه ٔ فرعی
- ارشام
- ویشتاسب
9- داریوش اول
(این صورت طبق فهرستی است که مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده، ولی محققان اروپایی بر آن ایراداتی دارند).
به این سؤال که سلطنت هخامنشی ها در پارس در چه تاریخی شروع شده نمیتوان جواب درستی داد. نلدکه ابتدای سلطنت چش پش اول را در حدود 730 ق.م. میداند ولی مدرکی برای عقیده ٔ خود به دست نمیدهد. جز اینکه میگوید برای هر سه نسل دوره ٔ طبیعی صد سال است و این هم دلیل مؤثری نخواهد بود. بنابراین بطور کلی نمیتوان گفت که شروع حکومت این خاندان در پارس در چه تاریخی بوده است.
اطلاعات ما راجع به پارس از زمان کورش بزرگ شروع میشود و فقط معلوم است که پارس در حدود نیمه ٔ قرن هفتم پیش از میلاد دست نشانده ٔ مادها بوده است. زیرا هرودت صریحاً میگوید که، فرورتیش پارس را مطیع کرد. کرسی پارس یا پایتخت امرا مطابق نوشته ٔ هرودت پاسارگاد بود. (از ایران باستان، پیرنیا ص 228 ببعد).
با شروع سلطنت کورش بزرگ شاهنشاهی وسیعی در مشرق زمین ایجاد شد که تا حمله ٔ اسکندر پایدار ماند. شاهان بزرگ خاندان هخامنشی پس از کورش عبارتند از: کبوجیه، بردیای غاصب، داریوش اول، خشیارشا، اردشیر اول (درازدست)، خشایارشای دوم، داریوش دوم، اردشیر سوم، آرسس، و آخرین پادشاه این خاندان داریوش سوم که اسیر قوای اسکندر و خیانت سرداران خود گردید و با قتل او سلطنت شاهنشاهان هخامنشی پایان یافت. سرگذشت و کارنامه ٔ هر یک از این شاهنشاهان در ذیل نام آنها آمده است. نیز رجوع به دوره ٔ ایران باستان پیرنیا شود.


کاخ

کاخ. (اِخ) قصبه ای باشد در خراسان از مضافات تون. (برهان). امروز کاخک گویند. (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کاخ).

کاخ. (اِ) کوشک باشد. (لغت فرس اسدی). منظر باشد و کوشک را نیزگویند. (صحاح الفرس). کوشک بلند. صرح. (زمخشری). کوشک و قصر و عمارت بلند باشد. (برهان). خانه، اطاق، کوشک و خانه های چند رویهم برافراشته. قصری که در بستان سازند. اسپرلوس. رجوع به اسپرلوس شود:
چه شهر شهر بدو اندرون سرای سرای
چه کاخ کاخ بدو اندرون بهار بهار.
رودکی.
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ
درختی گشن بیخ و بسیارشاخ.
دقیقی.
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
ز یک میل کرد آفریدون نگاه
یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 52).
به اسپ اندر آمد به کاخ بزرگ
جهان ناسپرده جوان سترگ.
(ایضاً ص 53).
بکاخ اندر آمددوان کندرو
در ایوان یکی تاجور دید نو.
(ایضاً ص 55).
ز بی راه مر کاخ را بام و در
گرفت و بکین اندر آوردسر.
(ایضاً ص 58).
هم از رشک ضحاک شد چاره جوی
ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی.
(ایضاً ص 59).
برسم کیان تاج و تخت بهی
بیاراست باکاخ شاهنشهی.
(ایضاً ص 62).
یکی کاخ آراسته چون بهشت
همه از زر و سیم افگنده خشت.
(ایضاً ص 72).
فرود آورید اندر آن کاخشان
چو شب روز شد کرد گستاخشان.
(ایضاً ص 72).
چو آمد بکاخ گران مایه باز
بپیش جهان داور آمد براز.
(ایضاً ص 76).
چو آیی بکاخ فریدون فرود
نخستین ز هر دو پسر ده درود.
(ایضاً ص 80).
برون آمد از کاخ شاپور گرد
فرستاده ٔ سلم را پیش برد.
(ایضاً ص 98).
سپهر برین کاخ ایوان اوست
بهشت برین روی خندان اوست.
(ایضاً ص 102).
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از دست رنج و نه از سنگ و خاک.
(ایضاً ص 137).
چنین گفت گوینده با پهلوان
که از کاخ مهراب روشن روان...
(ایضاً ص 157).
نبایدشدن تان سوی کاخ باز
بدان تا پیامی فرستم براز.
(ایضاً ص 159).
پرستنده گفتا چو فرمان دهی
بتازیم تا کاخ سرو سهی.
(ایضاً ص 161).
رسیدند خوبان بدرگاه کاخ
بدست اندرون هر یک از گل دوشاخ.
(ایضاً ص 161).
نبینید کز کاخ کابل خدای
بزین اندر آرد بشبگیر پای.
(ایضاً ص 162).
سپهبد سوی کاخ بنهاد روی
چنانچون بود مردم جفت جوی.
(ایضاً ص 164).
ز بالا کمند اندر افکند زال
فرود آمد از کاخ فرخ همال.
(ایضاً ص 167).
همه کاخ مهراب مهر منست
زمینش چو گردان سپهر منست.
(ایضاً ص 169).
وزان جا بکاخ اندر آمد دژم
همی بود با درد و اندوه و غم
در کاخ بر خویشتن بر ببست
از اندیشگان شد بکردار مست.
(ایضاًص 178).
از این کاخ آباد و این بوستان
از این کامگاری دل دوستان.
(ایضاً ص 180).
به هندوستان اندر آتش فروز
همه کاخ مهراب و کابل بسوز.
(ایضاً ص 189).
که ویران کنی کاخ آباد من
چنین داد خواهی همی داد من.
(ایضاً ص 192).
چماند بکاخ من اندر سمند
سرم بر شود بآسمان بلند.
(ایضاً ص 204).
به کابل دگر سام را هرچه بود
ز کاخ و ز باغ و ز کشت و درود.
(ایضاً ص 205).
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند
کمربسته و با کلاه آمدند.
(ایضاً ص 213).
چو بشنید سیندخت گفتار اوی
به آرایش کاخ بنهاد روی.
(ایضاً ص 215).
بزرگان کشورش با دست بند
کشیدند صف پیش کاخ بلند.
(ایضاً ص 220).
همه کاخها تخت زرین نهاد
نشستند و خوردند و بودند شاد.
(ایضاً ص 229).
چو شد ساخته کار جنگ آزمای
بکاخ آمد اغریرث رهنمای.
(ایضاً ص 249).
سپاه و جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون بهامون شدند.
(ایضاً ص 251).
بخواست آتش و آن کند را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاخال.
بهرامی.
جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
بایوان چه بری رنج و بکاخ و ستن آوند.
طیان.
چون در او خذلان عصیان تو ای شه راه یافت
کاخها شد جای کوف و باغها شد جای خاد.
فرخی.
بر کاخهای او اثر دولت قدیم
پیداتر است ز آتش بر تیغ کوهسار.
فرخی.
هر روز شادی نو بیناد و رامشی
زین باغ جنت آئین وین کاخ کرخ وار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 128).
شهریاری که خلاف توکند زود فتد
از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز.
فرخی.
کاخ او پرنیان جادوفش
باغ او پر فغان کبک خرام.
فرخی
سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که بکاخ اندر یک شیشه شرابست ؟
منوچهری.
اندر عجم نبود بمردی کسی چو نصر
بگذشتش از سهیل سر برج و کاخ و قصر.
منوچهری.
کاخی که دیدم چون ارم خرّمتر از روی صنم
دیوار او بینم بخم ماننده ٔ پشت شمن.
امیر معزّی.
یک مشت خاکی از چه در بند کاخ و کوخی
برگ از خدا طلب کن بگذار شاخ و شوخی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 937).
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی.
دنیا که دو روزه کاخ و کوخی است
در راه محمدی کلوخی است.
خاقانی (از انجمن آرا).
جهدی بکن چو زلزله ٔ صور دررسد
شاه دل تو کرده بود کاخ را رها.
خاقانی.
ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا
پس بدست مرغ کویم دادی احسنت ای ملک !
خاقانی.
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جاگرم کردی گویدت خیز.
نظامی (از انجمن آرا).
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ.
سعدی (گلستان).
|| بمعنی باران هم آمده است که عربان مطر خوانند. (برهان). کاخه. رجوع به کاخه شود. بمعنی آینده از آسمان است که صفت باران است. (فرهنگ نظام).

فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

کاخ زمستانی هخامنشیان

2246

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری